part51

ساعت ۱۸:۳۰
ارایشم تموم شده بود لباسمو پوشیدم در اتاقمو باز کردم
ا/ت: کیم تهیونگ
تهیونگ: بله
ا/ت: مامانت کجاست
تهیونگ: داره اماده میکنه
ا/ت: همم یه لحظه میای
تهیونگ: چیشده؟
ا/ت: میشه پشت لباسمو ببندی؟
تهیونگ: همم باشه موهاتو بزن جلو
ا/ت: باشه
تهیونگ: تموم شد
ا/ت: ممنون
تهیونگ: خوشگل شدی
با این حرفش قلبم لرزید دستشو گرفتم
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: بله؟
ا/ت: دوست دارم
تهیونگ: چی؟
ا/ت: چرا ازم دوری میکنی چرا جوابمو نمیدی؟ رابطه تو یونهو چیه؟ تو که ازش متنفر بودی
تهیونگ: ما هیچ رابطه ای باهم نداریم او جایی رو نداشت مامانم گفت اینجا بمونه و من هنوزم ازش متنفرم
ا/ت: ولی تو دستشو گرفتی بهش لبخند زدی
تهیونگ: بخاطر اینکه کسی نپرسه شما چرا ازهم جدا شدید
ا/ت: خب راستشو چرا نمیگی
تهیونگ: نمیتونم
ا/ت: تهیونگ تو به من گفتی دوسم داری ولی از من نخواستی احساسمو نسبت به تو بگم
تهیونگ: چون میدونستم احساست چیه
ا/ت: نه نمیدونستی تهیونگ تو به من اعتراف کردی بعد خودت ازم فاصله گرفتی جواب تلفنم رو نمیدادی اصلا باهام حرف نمیزدی
تهیونگ: باید بریم داره دیر میشه
ا/ت: صبر کن تهیونگ
چیزی نگفت و رفت
جونهو: اماده ای؟
ا/ت: اره
تهیان:واو دختر عمو خیلی خوشگل شدی
ا/ت: یعنی بدون ارایش خیلی زشت بودم
تهیان: خیلی لباست خوشگله
ا/ت: واقعا بهم میاد؟
تهیان: اره خیلی
ا/ت: میگم آقاجون و مامان جون اینجا نیستند
تهیان: برگشتند الان تو سالن هستند
تهیونگ: چیشده چرا نمیاید؟
ا/ت: اولین بار کفش پاشنه بلند پوشیدم نمیتونم درست راه برم
تهیونگ: دستمو بگیر باهم میریم
دستشو گرفتم
تهیونگ: اروم بیا

یک ساعت بعد
رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم
ا/ت: من میترسم
تهیونگ: چرا؟
ا/ت: خیلی دوربین هست و من نمیتونم درست راه برم
تهیونگ: گفتم که بهم اعتماد کن دستمو بگیر
دستشو گرفتمو رفتیم
ا/ت: خیلی شلوغه
تهیونگ: بیا روی این میز بشین
ا/ت: خیلی سرده
تهیونگ: میشه چیزی نگی بشین دیگه
ا/ت: باشه
تهیونگ: من میرم پیش دوستام
ا/ت: باشه
تهیونگ رفت
ا/ت: زن عمو سردت نیست
رانا: نه عزیزم
تهیان: ا/ت
ا/ت: بله
تهیان: یه چیزی بهت میگم به کسی نگو
ا/ت: باشه بگو
تهیان: اون دختره اونجا میبینی؟
ا/ت: اره
تهیان:خیلی دوسش دارم
ا/ت: دوسش داری؟
تهیان: اهمم هم دانشگاهیمه
ا/ت:خوشگله
تهیان: یادم اومد ا/ت تو توی کافه قبلا کار میکردی؟
ا/ت: اره
تهیان: نه نه
ا/ت: چرا؟
تهیان: تهیونگ خیلی دوست داشت
ا/ت: چی؟ تو از کجا میدونی؟
تهیان: یه بار مجبورم کرد ۲۰۰تا قهوه بخرم یادت میاد من که گفتی از طرف هیون اومدی منم گفتم اره
ا/ت: اره یادمه اون پسره تو بودی؟
تهیان: اره
ا/ت: تهیونگ بهت گفته بود؟

#فیک
#سناریو
دیدگاه ها (۱۸۶)

سلام سلام خیلی خیلی متاسفم که نتونستم تو این چند روز بزارم م...

part52

part50

part49

love Between the Tides³⁷ا/ت: برای دوست دخترت خریدی؟ تهیونگ: ...

love Between the Tides²⁵چند دقیقه بعدم: چیکار میکنی؟ ا/ت: هی...

love Between the Tides³⁰چند دقیقه بعد تهیونگ به سرعت رفتم سم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط